اينم چند تا آهنگ از سريال افسانه شجاعان

Afsane shojaan.zip
Xiao Ao Jiang Hu 01.swf
Xiao Ao Jiang Hu 01.zip
Xiao Ao Jiang Hu 02.swf
Xiao Ao Jiang Hu 02.zip
Xiao Ao Jiang Hu 03.swf
Xiao Ao Jiang Hu 03.zip
Xiao Ao Jiang Hu 04.swf
Xiao Ao Jiang Hu 04.zip
Xiao Ao Jiang Hu 05.swf
Xiao Ao Jiang Hu 05.zip
Xiao Ao Jiang Hu 06.swf
Xiao Ao Jiang Hu 06.zip
Xiao Ao Jiang Hu 07.swf
Xiao Ao Jiang Hu 07.zip
کلیپ مبارزه ی لینخو با یوئه در معبد شائولین

Download 3gp 1.7M

Download rm 10.3M
مبارزه يوئه و زومين جو براي كسب رياست گروه متحد
Xiao Ao Jiang Hu



لينك دانلود

مبارزه رن و يوئه در قسمت آخر سريال افسانه شجاعان





لينك دانلود




اينم بيوگرافي يوئه

متولد ژانويه ي 1956 در شهر ئين چوان استان نينگ شيا (از استان هاي خودمختار کشور چين). پدر و مادرش هر دو عضو سازمان هاي محلي بودند و و او دوران کودکي خوشي را با پدرش که همواره او را با خود به گردش مي برد و چيزهاي مختلفي را به او مي آموخت پشت سر گذاشته بود ولي به ناگهان همه چيز تغيير يافت و خوشي ها مبدل به کابوس شد. دوران "انقلاب فرهنگي" در چين آغاز شده بود و پدر مادر او هر دو متهم به حمايت از کاپيتاليسم شده و در نتيجه دستگير و زنداني شدند و حتي مورد شکنجه قرار گرفتند به گونه اي که وي زي 12 ساله چنان از ديدن پدر زخمي و خون آلودش شوکه شد که به مأمورين زندان حمله کرده و فرياد ميزد چه کسي پدر مرا به اين روز انداخته، بيايد تا من حسابش را برسم.در سال 1973 او به همراه تني چند از ديگر جوانان به منطقه اي در نزديکي رود زرد تبعيد شدند و زندگي مشقت باري را آغاز کردند ولي اين تمام ماجرا نبود. کادر محلي ناگهان دچار اين نگراني شدند که اين جوانان تحصيلکرده ميتوانند افکار روستائيان را دستخوش تغييرات ساخته و بر آنها اثر نامطلوب بگذرانند! از اينرو بار ديگر آنان را به نقطه اي دورتر و با شرايط نا مطلوبتر تبعيد نمودند. اين ديگر واقعا شروع يک زجر واقعي بود، مبارزه براي بقا. آنها دور هم مي نشستند و فکرهايشان را به کار مينداختند که چه کاري براي زنده ماندن مي توانند انجام دهند و سرانجام به اين نتيجه ميرسيدند که فقط مبارزه بهترين شيوه است. البته وي زي راه حل ديگري هم داشت. او موفق شده بود دوربين عکاسي قديمي اي را همراه خود بياورد. براي آن با شيشه لنزي ساخت و با اندک پولي که داشت مقداري کاغذ عکاسي تهيه کرد و به عکس گرفتن از روستائيان پرداخت. با اين کار او موفق شد در قبال عکس هايي که مي گرفت از ايشان غذا (و نه پول) دريافت کند و اين خيلي عالي بود. ولي هميشه هم کارها خوب پيش نمي رفت و دهاتي ها هم از موقعيت موجود سو استفاده مي کردند. پس تنها يک راه حل باقي ماند. جنگ و مبارزه با شرايط موجود. جوانان تحصيلکرده ي ديروز و بيچاره ي امروز چاره اي نداشتند جز دستبرد زدن به روستاييان و به چنگ آوردن سيب زميني شيرين و مرغ و تخم مرغ ايشان تا چند صباحي بيشتر قادر به ادامه ي حيات در شرايط زجرآوري که درش گير افتاده بودند باشند.ولي پس از تحمل تمام اين سختي ها سرانجام به ايشان اجازه ي بازگشت به شهرهايشان داده شد و وي زي هم تصميم به جبران تمام آن کارهايي که در زمان تبعيدش مجبور به انجامشان شده بود گرفت. او تمام 365 روز سال را بدون حتي يک روز استراحت کار کرد و شديدا مورد تشويق مقامات محلي قرار گرفت تا جايي که حتي از او به عنوان الگويي براي ديگران ياد شد و حتي به سمت رياست گروه اجرايي جوانان براي توليد و بهره برداري (يک چيزي تو مايه هاي سپاه ترويج و آباداني فکر کنم) انتخاب شد و از اين زمان بود که زندگي بار ديگر روي خوشش را به او نشان داد. خيلي از جواناني که به شهرها و روستاهايشان بازگشته بودند همان زندگي را قبول کرده و ازدواج نموده و همانجا ماندگار شده بودند. ولي اينها چيزهايي نبود که وي زي را راضي کند و تصميم گرفت که شانسش را در بازيگري بيازمايد. در تابستان سال 1976 ، يکي از همکلاسي هاي سابق وي زي او را ميبيند و به او در مورد کلاسهاي بازيگري اي که در مدرسه اشان برگزار شده ميگويد و از آنجا که مادر خودش هم هم بازيگر گروه تئاتري نينگشياست او را تشويق به شرکت در اين کلاسها مي کند و وي زي هم قبول کرده و در آزمون آن شرکت مي کند و اتفاقا قبول هم مي شود. در سپتامبر همان سال، امتحانات ورودي دانشگاه ها که متوقف شده بود نيز دوباره برگزار مي شود و پدر مادر وي زي اميدوارند که پسرشان به جاي بازيگري در رشته ي پزشکي ادامه ي تحصيل بدهد. حتي يکي از معلم هاي دبيرستانش نيز او را تشويق به ادامه ي تحصيل در رشته ي ادبيات مي کند ولي او تصميم خودش را گرفته است. در سال 1985 او موفق به ثبت نام در کلاس هاي بازيگري بن يائو جائو ميشود که سطح بالاتري دارند و در سال 1986 رسما تحصيلات خود را در اين انستيتو آغاز مي کند. در سال 1987 او موفق به کسب سه جايزه ي مسابقه اي که ترتيب داده شده در سه رشته ي بهترين فيلنامه نويس، بهترين کارگردان و بهترين اجرا مي شود. در سال 1988 نمايشنامه اي با عنوان " درخت شاه توت" براي فارغ التحصيلي دانشجويان در نظر گرفته ميشود و همه دختر ها و پسرها (از جمله وي زي) بر سر به دست آوردن نقش هاي اصلي با يکديگر به رقابت مي پردازند ولي در پايان نقش يک کشاورز مجنون به وي زي بيچاره داده مي شود! او که دلخور شده مي پرسد که چرا نقش يک ديوانه را به من داديد و پاسخ مي شنود براي اينکه قابليت هاي نقش پذيري تو بي نظيره! نمايش انجام مي شود و او بالاترين نمره را مياورد. سپس قرار ميشود اين نمايش يک اجراي عمومي هم داشته باشد و دوباره، تصويري که وي زي از اين کشاورز ديوانه ارائه ميدهد چنان مورد توجه حضار قرار ميگيرد که 8 بار مورد تشويق ايشان قرار مي گيرد. او يک شبه معروف شده است!
اين نمايش چنان مورد توجه قرار ميگيرد که حتي وزير کشاورزي هم به تماشاي آن مي نشيند و با بازيگران آن عکس يادگاري مي اندازد و از وي زي مي پرسد که پس از فارغ التحصيل شدن ميخواهد چه کار کند و به او مي گويد که آيا نميخواهد در مرکز هنرهاي مردمي پکن ادامه ي تحصيل بدهد؟وي زي زبانش بند آمده، حتي در تصورش هم چنين چيزي نمي گنجيده چون اين مرکز در آن زمان از عاليترين موسسات هنرهاي دراماتيک و مخصوص نمايش هاي امپراتوري بوده است. سرانجام در سال 1989 او رسما وارد عاليترين نهاد هنري چين يعني مرکز هنرهاي مردمي پکن مي شود. در همين زمان است که نمايش "درخت شاه توت" وارد ششمين فصل نمايش خود شده و اينبار نيز نقش مجنون روستايي جايزه اي ديگر را براي وي زي به ارمغان مي آورد، جايزه ي شکوفه ي آلو (Plum Blossom Prize)در سال 1990 از او براي تدريس دعوت مي شود.در سال 1992 موفق به دريافت عنوان درجه يک ترين هنرپيشه ي کشور و جوانترين فردي که اين عنوان را به دست آورده مي شود. حالا او ديگر تبديل به يکي از چهره هاي اصلي مرکز هنرهاي مردمي پکن شده است ^_^ پس از آن وي زي در اولين فيلم خود به نام "شعر رودخانه ي زرد" (Ballad of Yellow River) ايفاگر نقش اول شده و مورد تحسين همگان قرار مي گرد. خود فيلم نيز موفق به دريافت جايزه مي شود. ولي ريتم کارها در مرکز هنرهاي مردمي پکن کند است و حالتي تحميل گونه دارد که اين موضوع براي وي زي قابل تحمل نيست! از نظر او آزادي عمل مهمترين چيز در زندگي يک فرد است و سرانجام در سال 1993 تصميم به ترک آنجا مي گيرد. اين مرکز در ابتدا با تصميم او مخالفت مي کند، حتي خيلي از دوستان و همکاران و حتي رؤسا سعي در متقاعد ساختن او در ماندن مي کنند ولي وي زي تصميمش را گرفته است. سرانجام در سال 1994 با اين خواسته ي او موافقت مي شود و او مرکز هنرهاي مردمي پکن را ترک مي کند. پس از ترک اين مرکز به مدت دو سال از حيطه ي فيلم و سينما دور مي ماند تا اينکه يکي از کارگردان هايي که قبلا با او کار کرده به سراغش مي آيد. در فاصله سالهاي 1996 تا 2000 نيز در چندين فيلم و سريال تلويزيوني بازي مي کند.


به نام خدا
من امروز اين وبلاگ جديد را ايجاد كردم و انشاالله در مورد شخصيت مورد علاقه ي خودم مطالب و عكسهايي را خواهم گذاشت